دست نوشته ای در وصف شهید محمد سلیمانی
دست نوشته ای در وصف شهید محمد سلیمانی
دست نوشته ای در وصف شهید محمد سلیمانی
در شهادت سری است که فقط شهید
از آن آگاه است و ما چه می دانیم که شهید سلیمانی چگونه به مرحله ای رسید
که کارهایش برای رضای حق بود، نمازش بوی بندگی می داد، دعایش بوی دلتنگی
کوچه های مدینه می داد، آخر او هنگام شهادت سربند یا زهرا (س) به پیشانی
داشت،دنیا دیگر در دیدگانش کوچک تر از آن بود که خود را دلبسته آن کند، آخر
او معنی عشق را فهمید و جاذبه زمین قدرت آن را ندارد که به سالکان عشق
قانون های مادی را دیکته کند، و ما آدمیان با اینکه هزارن کتاب در وصف عشق
نگاشته ایم هنوز نمی دانم عشق چیست.چه خوش است که انسان به مرحله ای برسد
که یقین خوانندش و در این حال، فرشته ها برایت لونگ شرمندگی می اندازند ، و
منادی رجیم از ناسپاسی خود در درگاه حق تعالی گریان می شود و بر خود
هزاران لعنت می فرستد، آری مقام شهادت در گستره ولایت رقم می خورد و محمد
پیش از اینکه به شهادت برسد،شهید بود، او دیگر تاب خیابان های رودسر را
نداشت،و می خواست با خون خود باران رحمتی بر این دارالمومنین که به موزه بی
حیایی رفته، فرود آورد؛ و ما تا روزی که ندای زلزال بر کوهها افکنده می
شود ، شرمنده خون شهیدان خواهیم بود،شهید را باید شهید وصف کند نه آن کسی
که هنوز در کلاس آغازین بندگی درمانده و هر آینه با تبصره توبه قبول می
شود؛شهید سلیمانی عاشق خدا شد و عشق را نردبانی برای رسیدن به او ساخت و
خونش بهای پروازش بود، و او مهمان ویژه خدا شد و اکسیر عند رب یرزقون پاداش
این چنین مهمانی خواهد بود،گر چه در باغ شهادت را بسته اند،ولی تبصره ای
به نام لیاقت بر آن نهاده اند و من در آرزوی پرواز به این پرستوهای عاشق
غبطه می خورم و شب را به امید فرادی که شاید من هم لیاقت آسمانی شدن یابم
سر می کنم.
(با تشکر از: علیرضا عبدی املشی)